سرکش سلام به همه عزیزان ، فرصتی یافتم تا اندک زمانی سرکشی کنم و سرکش باشم ، تا کجا کشیده شویم خدا داند . درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ نويسندگان سلام داستانك : پسر با صورت قرمز آمد به خانه و به گريه هايش التيام داد . به پدر گفت : چه شد كه گرفتن حق با عجز و لابه را به من نياموختي . پدر به كوه كنار رودخانه ي كنار شهر نگاه كرد و گفت ، قرمزي صورتت را به نوك كوه ببر تا با ريزش كوه همرنگ شود . و البته بدان كه اين و آن را براي تكدي گري نيافريد و صد البته تو را براي اسارت . نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
|||
|